فصل²فیک؛[بازی دوباره...]
P²⁹[آخر]
مینسو ویو
حرفی که جیمین زد شوکه شدم فک نمیکردم هنوز منو دوست داشته باشه..نمی دونستم چی بگم...ولی دلم برای فلیکس خیلی تنگ شده من با نبودن باجیمین یا ازدواج نکردن نمیتونم فلیکس وزنده کنم ولی فعلا جوابی به جیمین ندادم که یهو منو بوسید وکوک همون موقع اومد ورفتیم عمارت جیمین ورسیدیم منم رفتم لباسام رو عوض کردم واومدم شام بخوریم که جیمین گفت
جیمین:بچه ها فردامراسم فلیکسه
مینسو:من میرم شماهم میاین(بغض وناراحت)
جونگ کوک:آره اگه دوباره گریه نکنی
مینسو:باشه..راستی از جنی وبقیه اعضاچخبر
جونگ کوک:اوهم بد نیستم وناراحتن
(پرش زمانی به فردا صبح)
مینسو ویو
بعد صبحونه آماده شدم ورفتیم به مراسم کلی کریه کرده بودم چشام قرمزبود وقتی دوباره برگشتیم خونه جیمین خیلی نگرانم بود..یه مدت گذشت وجیمین بعد سه هفته که حالم بهتر شده بود ازم خواستگاری کرد ومنم قبول کردم وقراره باهم ازدواج کنیم اگه کسی مث تهیونگ دوباره مزاحممون نشه چون دیگ حوصله ی یه بازی دوباره وجدید روندارم...
[پرش زمانی به ۴سال بعد]
جیمین:مینسو..یونا آماده اید؟(یونا دخترموچی ومینسوعه که۳سالشه)
یونا:اومدیم بابا(همه حرف های یونا رو بالحن بچه گونه تصور کنین)
مینسو:منم آمادم بریم
یونا:بابا کجا میخوایم بریم
جیمین:خونه یکی که خیلی دوسش داری
یونا:خاله جنی(خوشهال)
مینسو:آره قشنگم(یه چیزی جنی وجونگ کوک هم باهم سه ساله ازدواج کردن ویه پسر دوساله دارن)
یونا:اخجون
جیمین:خبع دیگ بریم....
خبع دیگ فیک تموم شد وراستی مینسو وجیمین بعد یه عملیات سخت صاحب یه دختر دیگ شدن تمام🫶🫶لایک کننن♡
مینسو ویو
حرفی که جیمین زد شوکه شدم فک نمیکردم هنوز منو دوست داشته باشه..نمی دونستم چی بگم...ولی دلم برای فلیکس خیلی تنگ شده من با نبودن باجیمین یا ازدواج نکردن نمیتونم فلیکس وزنده کنم ولی فعلا جوابی به جیمین ندادم که یهو منو بوسید وکوک همون موقع اومد ورفتیم عمارت جیمین ورسیدیم منم رفتم لباسام رو عوض کردم واومدم شام بخوریم که جیمین گفت
جیمین:بچه ها فردامراسم فلیکسه
مینسو:من میرم شماهم میاین(بغض وناراحت)
جونگ کوک:آره اگه دوباره گریه نکنی
مینسو:باشه..راستی از جنی وبقیه اعضاچخبر
جونگ کوک:اوهم بد نیستم وناراحتن
(پرش زمانی به فردا صبح)
مینسو ویو
بعد صبحونه آماده شدم ورفتیم به مراسم کلی کریه کرده بودم چشام قرمزبود وقتی دوباره برگشتیم خونه جیمین خیلی نگرانم بود..یه مدت گذشت وجیمین بعد سه هفته که حالم بهتر شده بود ازم خواستگاری کرد ومنم قبول کردم وقراره باهم ازدواج کنیم اگه کسی مث تهیونگ دوباره مزاحممون نشه چون دیگ حوصله ی یه بازی دوباره وجدید روندارم...
[پرش زمانی به ۴سال بعد]
جیمین:مینسو..یونا آماده اید؟(یونا دخترموچی ومینسوعه که۳سالشه)
یونا:اومدیم بابا(همه حرف های یونا رو بالحن بچه گونه تصور کنین)
مینسو:منم آمادم بریم
یونا:بابا کجا میخوایم بریم
جیمین:خونه یکی که خیلی دوسش داری
یونا:خاله جنی(خوشهال)
مینسو:آره قشنگم(یه چیزی جنی وجونگ کوک هم باهم سه ساله ازدواج کردن ویه پسر دوساله دارن)
یونا:اخجون
جیمین:خبع دیگ بریم....
خبع دیگ فیک تموم شد وراستی مینسو وجیمین بعد یه عملیات سخت صاحب یه دختر دیگ شدن تمام🫶🫶لایک کننن♡
۱۷.۷k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.